کد مطلب:304447 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:191

خطبه 02
سُوَید بن غَفَلَه گوید: آن گاه كه فاطمه(س)، در بستر بیماری بود - در همان بیماری كه به دیدار خدا شتافت (شهید شد) - زنانِ مهاجر و انصار، برای عیادت به حضورش گِرد آمده و از حال او جویا شده و گفتند: ای دختر پیامبر، در چه حالی هستی و با این بیماری چگونه سر می كنی؟ آن بزرگوار ثنا و ستایش خدا را به جای آورد و بر پدرش محمد(ص) درود و تحیت فرستاد و سپس فرمود:

أصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عائِفَةً لِدُنیا كُنَّ، قالِیةً لِرِجالِكُنّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ أنْ عَجَمْتُهُمْ، وَ شَنأتُهُمْ بَعْدَ أنْ سَبَرتْهُمُ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ، وَ اللَّعْبِ بَعْدَ الْجِدِّ، وَ قَرْعِ الصّفاةِ وَ صَدْعِ الْقَناةِ، وَ خَتَلِ الآراءِ وَ زَلَلَ الأهواء، و بِئسَ ما قَدَّمَت لَهُم أنفُسُهُمْ: أنْ سَخِطَ اللَّه عَلَیْهمْ وَ فِی الْعذابِ هُمْ خالِدونَ، لاجَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَها، وَ حَمَّلْتُهُمْ أوقَتَها وَ شَنَنْتُ عَلَیِهْم غاراتِها، فَجَدْعاً وَ عُقْراً و بُعداً لِلقَومِ الظَّالِمینَ.

وَ یْحَهُمْ أنّی زَعْزَعُوها عَنْ روَاسیِ الرّسالةِ، وَ قَواعِدِ النُّبُوةِ وَ الّدلالَةِ، وَ مَهْبِطِ الرّوحِ الأمینِ، وَ الطَّبینِ بأمورِ الدّنیا و الدینِ؟! ألا ذلِكَ هُوَ الْخُسرانُ الْمُبینِ. وَ ما الّذِی نَقَمُوا مِنْ أبیِ الْحَسَنِ(ع)؟! نَقَمُوا وَ اللَّهِ مِنْهُ، نَكیرَ سَیْفِهِ، وَ قِلّةَ مُبالاتِهِ لِحَتْفِهِ، وَ شِدّةَ وَ طْأتِهِ، وَ نَكالَ وَقْعَتِهِ، وَ تَنَمُّرِهِ فِی ذاتِ اللَّهِ، وَ تاللَّهِ لَوْ مالوُا عَنْ الْمَحَجّةِ اللاَّیِحَةِ، وَ زالوُا عَنْ قَبُولِ الْحُجّةِ الْواضِحَةِ. لَردَّهُمْ ألَیْها، وَ حَمَلَهُم عَلَیْها، وَ لَسارَ بِهِمْ سَیراً سُجُحاً لا یُكْلَمُ خِشاشَهُ وَ لا یَكِلُّ سائِرُهُ وَ لا یَمِلُّ راكِبُهُ، وَ لَأورَدَهُمْ مَنَهلاً نَمِیراً صافیاً رویّاً، تَطْفَحُ ضَفّتاهُ وَ لا یَتَرنَّقُ جانِباهُ، وَ لَأصْدَرَهُمْ بِطاناً، وَ نَصَحَ لَهُم سِرّاً وَ إِعلاناً، وَ لَمْ یَكُن یُتَحلّی مِنَ الغِنی بِطائِلٍ، وَ لا یُحظی مِنَ الدُنیا بِنائِلٍ غَیْرَ رَیّ النَّاهِلِ، وَ شَبَعَة الِكافِلِ، وَ لَبانَ لَهُم الزَّاهِدُ مِنَ الرّاغِب، وَ الصّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ، وَ لَو أنّ أهلَ القُری آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَركاتٍ مِنَ السّماءِ وَ الْأرْضِ، وَ لكنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنا هُمْ بِما كانُوا یَكِسبُونَ، وَ الذّینَ ظَلَمُوا مِن هؤلاء سَیُصیبُهُمْ سَیئاتِ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعجِزینَ.

ألا هَلُمَّ فَّاسْتَمِعْ! وَ ما عِشْتَ أراكَ الَّدهرُ عَجَباً!! وَ إنَ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَولُهُمْ! لَیْتَ شِعْریِ اِلی اَیِّ سَنادٍ اسْتَنَدُوا؟! وَ اِلی أیّ عِمادٍ اعتَمَدُوا؟! وَ بأیَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسّكُوا؟! وَ عَلی أیّةِ ذُریّةٍ أقْدَمُوا وَ احتَنَكُواَ؟! لَبِئْسَ الْمَولی وَ لَبِئسَ الْعَشِیرُ، وَ بئسَ لِلّظالِمِینَ بَدَلاً، اِستَبْدَلُوا وَ اللَّهِ الذُنابی بِالْقَوادِمَ، وَ العَجُزَ بِالْكاهِلِ، فَرَغْماً لِمَعاطِس قَوْمٍ یَحْسَبُون أَنَّهُمْ یُحسِنُونَ صُنْعاً، ألا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفسِدُونَ ولكِنْ لایَشْعُروُنَ. وَیْحَهُْم فَمَنْ یَهدِی أِلی الْحَقِّ أَحَقُّ أنْ یُتَّبَعَ، أم مَنْ لایَهدِّی اِلّا أنْ یُهدی فَما لَكُم كَیْفَ تَحْكُمونَ؟! أما لَعَمْرِی لَقَدْ لَقِحَتْ، فنَظِرةً رَیثما تُنْتِجُ، ثُّمَ اَحتَلَبُوا مِل ءَ الْقَعبِ دَماً عَبیِطاً وَ ذُعافاً مُبِیداً، هُنالِكَ یَخْسَرُ الْمُبطِلونَ، وَ یَعرِفُ التَّالُونَ غِبَّ ما أَسَّسَ الأوّلُونَ، ثُّمَ طِیبُوا عَنْ دنیاكُمْ أَنفُساً، وَ اطمئنُوا لِلْفِتْنَةِ جأشاً، و أبشِروُا بَسْیفٍ صارمٍ، وَ سَطْوَةِ مِعتدٍ غاشِمٍ، وَ بِهَرْجٍ شامِلٍ، وَ استبدادٍ مِنَ الظّالمینَ، یَدَعُ فَیْئَكُمْ زَهِیداً، وَ جَمْعَكُمْ حَصِیداً، فَیا حَسْرَةً لَكُم! و أنّی بِكُمْ وَ قَدْ عَمِیَتْ عَلَیكُمْ، أَنُلْزِ مُكُمُوها وَ أنتُمْ لَها كارِهُونَ.

به خدا سوگند، در حالی هستم كه دنیای شما را خوش نمی دارم، و از مردانتان سخت ناخشنود و كینه هاشان سخت، در دل دارم؛ آنان را پس از آن كه به دهان آوردم چون لقمه ای تلخ به دور افكندم، و پس از آن كه آزمودم، مردمانی ناپخته و سبك مغز دیدم، برای همین از خود براندم و به دشمنی شان برخاستم.

چه زشت و ناپسند است كُندی شمشیرها پس از تیزی، بازیگری و حیله ورزی پس از كوشش و پافشاری، و سستی و بازماندگی پس از صلابت و پایداری، و شكستگی نیزه ها و بیهودگی، و ناراستی آرا و لغزش دلها، چه نازیباست پروای خویش داشتن و به نان و نام خود اندیشیدن؟!«راستی را چه زشت است آنچه برای خود پیش فرستادند، خدا برایشان خشم گرفت، و همواره در عذاب می مانند». [1] .

[چون مردانتان را چنین یافتم؛ سیاست باز و فریبكار،] رشته آن (فدك یا خلافت) را به گردنشان افكندم، و گرانباری ننگ و عارش و پیامدهای ناگوارش را بر دوششان نهادم؛ نفرین بر مكرورزان و مرگ بر ستمكاران.

وای بر اینها [كه در سقیفه دسیسه كردند]؛ چگونه و به كدام سو، خلافت را از مدا اصلی خود، كه بنیانهای رسالت و پایه های نبوّت و هدایت امّت و فرودگاهِ «روح الامین» (جبرئیل) بود، به در بردند، و كسی را كه دانای دین و آگاه به امور دنیاست وا نهادند؟! آری، [آنچه در سقیفه انجام گرفت] خسارت آشكار است.

چه كینه ای از ابوالحسن علی(ع) داشتند كه او را این چنین وا نهادند؟ به خدا سوگند، كینه شان از سوزش تیغِ باطل برانداز او، و بی باكی اش از مرگ، و صلابت و سرسختی اش در سركوبی دشمن، و خشم آوردنش در راه خدا بود.

به خدا سوگند، [اگر چَرخه خلافت را از گردونه خود به در نمی بردند] هرگاه كه مردمان از راهِ روشن دین باز می ماندند، و از پذیرش حجّتهای آشكارش سر بر می تافتند، هر آینه آنان را بدان راه باز می گرداند؛ به پذیرفتنِ آن حجّتها وا می داشت، و با نرمِش و مدارا به راه [سعادت] می برد؛ بدان سان كه در این راه بردن رنجه نشوند، پیادگان خسته و درمانده و سوارگان فرسوده و دلتنگ نگردند، آنان را به آبشخوری جوشان و پرآب، زلال و خوشگوار در می آوَرد، كه از هیچ سو كُدورت و ناصافی در آن راه نداشت.

او (ابوالحسن)، در نهان و آشكار خیر خواه و مشفِق آنان بود، از ثروتهای عمومی (بیت المال) بهره ای ویژه نمی برد، و از دنیا توشه ای برای خود نمی اندوخت؛ مگر به قدرِ ضرورت، تا آنجا كه تشنه، سوزشِ عطشِ خود فرو نشاند و گرسنه، به لقمه نانی خود را سیر كند.

[آری، اگر چرخه خلافت بر محور خود می چرخید، و در شخصِ ابوالحسن قرار می یافت] بر این مردم آشكار می شد، كه چه كسی از دنیا رو گردان است و چه كسی آن را خواهان، چه كسی راست می گوید و چه كسی می لافَد و دروغ می بافَد، [و آن گاه این سخن خداوند تحقق می یافت] «اگر مردم آن آبادیها ایمان آورده و پرهیزگاری كرده بودند، هر آینه بركتها - نیكیها و نعمتها - از آسمان و زمین می گشودیم و لیكن [پیامها و نشانه های ما را]دروغ شمردند، پس آنان را به كیفرِ دستاوردشان گرفتار ساختیم». [2] «و كسانی كه ستم كردند بدیهای (كیفرهای) آنچه كرده اند به زودی بدیشان خواهد رسید و ناتوان كننده ما ازعذابشان نیستند». [3] .

هان، ای مردم، پیش آیید و بشنوید! درهمین زنده بودنتان خواهید دید؛ روزگار چه شگفتیها در پسِ پرده دارد، و چه بازیگریها از پی هم آرَد. و اگر در شگفتید، شگفت سخن آنان است [كه با استناد به آن، حقیقت را ربودند و خلافت را از مدار خود دور ساختند].

ای كاش می دانستم، و از این شگفتی بیرون می شدم، به چه استناد كردند [و این چنین ناشیانه و نابخردانه حقِّ آشكارِ علی(ع) را نادیده انگاشتند]، و به چه دستاویزی چنگ افكندند، و به زیان كدام ذرّیه ای این گونه دست به كار شدند، و بر خاندان چه كسی استیلا یافتند [و در این خیانت بزرگ پا پیش نهاده، دلیری ورزیدند]؟! وه، چه بد سرپرستی، و چه بد دمساز و همدمی را برای خود برگزیدند، و «چه بد جانشینانی برای ستمگران اند». [4] .

به خدا سوگند، [درآن سایبان ناخجسته] سر را گذاشتند و به دُم چسبیدند، شایسته و صالح را وا نهادند و در پی ناشایسته و ناصالح دویدند، به نادانی، دل بستند و از دانا، نپرسیدند!! نفرین بر این نادانان و تبهكاران كه كار بد می كنند و می پندارند كه كار خوب انجام می دهند. «به هوش باشید كه آنان فسادگران اند، لیكن نمی فهمند». [5] «وای بر اینها، آیا كسی كه به حقّ راه می نماید سزاوارتر است كه پیروی شود یا آنكه خود راه نیابد، مگرآنكه او را راه نمایند؟ پس شما را چه شده؟! چگونه داوری می كنید». [6] .

آری، به جانم سوگند، زمانه آبستن حوادث ناخوشایند است؛ لختی بپایید و به خود آیید تا ببینید [شتر خلافت، كه اكنون بر آن سوارید] چه زایَد؟ و چه آشوبی به پا خیزد؟ آن گاه است كه [به جای شیر]، قَدَح های پر خون و زهر كشنده [از پستانش]بدوشید، [و خواهید دید كه چه خونها بریزد] و آنجاست كه باطل گرایانِ حق ناباور و كژاندیش، زیان می كنند، و پسینیان فرجامِ شوم و نكبت بارِ آنچه پیشینیان پی افكنده اند در می یابند، و به گناه آنچه آنان كرده اند گرفتار می شوند.

پس اكنون كه بر مركبِ مراد سوارید و بدان می نازید از دنیاتان كام دل برگیرید و [لی]، مطمئن باشید كه گرد و غبارش را انگیخته و فتنه ها در پیش است. مژده باد شما را به شمشیری برنده، و قهری مرز شكن، از حدّ گذرنده، و شورشی فراگیر، و خود كامگی ستمكارانی، كه «بیت المال» (ثروتهای عمومی) را می بلعند و جز اندكی را نمی گذارند، و همگی تان را دِرو می كنند. پس ای دریغا بر شما! به كدامین سو هستید و چگونه می توانید دریابید؟ حال آنكه «حقیقت» بر شما پوشیده مانده است. آیا شما را به پذیرفتن آن واداریم؟ در حالی كه آن را خوش نمی دارید.

سُوید بن غَفْله گوید: زنانِ مهاجر و انصار، پس از بازگشت به خانه هاشان، گفتار آن بانوی اكرم اسلام را به شوهرانشان باز گفتند. برخی از آنان، پس از شنیدن این گله گزاریِ دردمندانه و سرزنش آمیز، برای پوزش خواهی و توجیه اقدام ناپخته و نادرست خود به حضور دختر گرامی پیامبر(ص) بار یافته و عرض كردند: ای بهترین زنان، اگر ابوالحسن(ع)، پیش از آنكه كار آن مرد به سامان رسد و بیعت با او صورت پذیرد، ما را از حقانیّت خود آگاه می كرد از او روی نمی گردانیدیم و به دیگری نمی پیوستیم؛ یعنی اكنون كار از كار گذشته است. فاطمه(س) در پاسخِ این پوزش خواهی نادرست فرمود:

از من دور شوید، پس از این پوزش خواهی منافقانه جای هیچ پوزش نیست، و پس از كوتاهی ورزیدنِ به عَمد در انجام تكلیف الهی چه فرمانی در كار است. «اِلَیْكُمْ عَنّی فَلاعُذْرَ بَعْدَ تَعْذِیركُمْ وَ لا اَمْرَ بَعْدَ تَقْصِرِكُمْ». [7] .


[1] سوره مائده، آيه 80.

[2] سوره اعراف، آيه 96.

[3] سوره زمر، آيه 51.

[4] سوره كهف، آيه 50.

[5] سوره بقره، آيه 12.

[6] سوره يونس، آيه 35.

[7] هر چند اسناد و مدارك اين گفتار و نقلهاي فراوانِ نويسندگان. مورّخان، محدّثان - آن هم از فرقه ها و مذاهب مختلف - اعتبار آن را قطعي كرده و شك و ترديد را از حريم آن دور ساخته است، ليكن اشاره اي به اجمال به برخي منابع آن، كه در ميان اهل سنت و دانشمندان شيعه مشهور است، امري لازم و ضروري است.

1- ابن ابي الحديد، در شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 233، با تفاوت اندكي در متن گفتار با آنچه در كتاب احتجاج آمده، از كتاب «السقيفة و فدك» نوشته ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري آورده است.

2- ابوالفضل احمد بن ابي طاهر معروف به ابن طيفور، در كتاب «بلاغات النساءِ»، ص 19، به روايت عطيّه عوفي، آورده است.

3- شيخ الطّايفه ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسي، در كتاب «امالي» چاپ قديم، ص 238 خود به روايت «حفّار» آورده است.

4- شيخ جليل صدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي در كتاب «معاني الاخبار»، ص 355 آورده است.

5- ابوالحسن علي بن عيسي بن ابي الفتح اِربلي در كتاب «كَشْفُ الْغُمّةِ فيِ مَعْرِفَةِ الائمةِ»، ج 1، ص 491 آورده است.

6- علّامه محمد باقر مجلسي در كتاب «بحارالأنوار»، ج 43، ص 159 آورده است.